پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 19 روز سن داره

پارسا امپراطور كوچولوي مامان و بابا

بهمن 89

١٥ بهمن يك اتفاق خيلي بد افتاد و اون فوت عموي بزرگت بود. مامان بخاطر اينكه بيشتر كنار بابا باشه يك هفته مرخصي گرفت.                  قراره از ماه آينده مامان انتقال پيدا كنه و بابا از همين حالا دنبال خونه ميگرده ديگه نميخوايم توي خونه سازماني بريم چون كوچيكه و واقعاً جا تنگه حالا هم كلي از اسبابهامون رو نياورديم اينجا، يك خونه 2 خوابه ميخوايم اميدوارم توي يك جاي خوب و نزديك خونه بابابزرگ واسمون پيدا بشه. ...
30 بهمن 1389

دي ماه 89

اين عكست رو دايي داده روي ليوان و بشقاب چاپ كردن بعداً عكسهاش رو ميذارم. پارسا توي اين سن تمام اعضاي بدنش رو مي شناسه ، وقتي عصباني ميشه ميگه ادب (منظورش همون بي ادبه) هر وقت ميخواد چيزي بلند كنه ميگه يا علي وقتي از كسي چيزي ميخواد مياد محكم طرف رو بغل ميكنه و ميبوسه يك بوسه محكم و صدادار و خوشمزه به لواشك ميگه خوشمزه و سرش رو تكون ميده خلاصه روز به روز دامنه لغاتش بيشتر ميشه و شيرين تر ميشه ...
30 دی 1389

آبان 89

هيجدهم روز تولدم بود و همسري به مناسبت اين روز واسم طلا خريد. مرسي                   توي سن 19 ماهگي علاوه بر كلمات قبلي اين كلمات رو هم مي گفت: يك- دو- سه- نهي( به نيست ميگفت)- الله اكبر- دا (به خداحافظ مي گفت) توي اين سن خودش مي تونه با لگوش اشكال مختلفي رو بسازه، عاشق سيدي عكس هاي خودشه وقتي عكس هاش رو نگاه ميكنه واسه هر كدامشون بايد يك توضيح بدم مثلاً بگم پارسا خوابيده، پارسا از حمام اومده، پارسا ميخنده، پارسا نگاه ميكنه و....... به محض اينكه صداي موسيقي مي شنوه شروع ميكنه نای نای کردن هر وقت مهمون داريم بعد از رفتن مهمونها كلي دنبالشون گريه...
30 آبان 1389

مهر 89

    ٨ مهر دختر عموت بدنيا اومد من و تو بابا بيمارستان رفتيم.                     واي خداي من باز هم كلاسهاي دانشگاه شروع شدن البته بخاطر تو ديگه زياد كتاب بر نميدارم و به 3 كتاب بسنده كردم.                آقا پارسا در سن 18 ماهگي بسر مي برد و توي اين سن قادر به گفتن كلمات بابا- مامان- دايي- هپو- علي- دودو- بف و ام است. در اين سن با اشاره كاملاً مفهوم خود را مي رساند مثلاً واسه اينكه بشيني كنارش دستش رو بر زمين مي كوبه. وقتي خوراكي ميخواد دهانش رو باز و بسته ميكنه....
1 آبان 1389

شهريور89

١٤ ارديبهشت يك سه چرخه خوشكل واست خريديم مباركت باشه.                                                             ...
31 شهريور 1389

مرداد 89

مامان دنبال كار انتقاليش افتاده شهر مبدأ موافق انتقال مامانه ولي شهر مقصد ميگه فعلاً نيرو لازم نداريم. ندارين كه ندارين خيلي هم دلتون بخواد يك نيروي تحصيلكرده كاربلد ميخواد بياد ادارتون  ...
31 مرداد 1389

تير 89

13 خرداد روز زن بود بابا بمناسبت روز زن مامان رو تو كلاس گواهينامه رانندگي ثبت نام كرده بود و 8 تير ماه كلاس هاي آيين نامه شروع شدن مامان صبح تا ظهر سر كار ميرفت و بعداز ظهر هم سر كلاس آيين نامه.                پارسا: مامان بد چلا اينقد تنهام ميذالي؟ مامان: گل پسرم خيالم راحته خاله جونت از من بهتر بهت ميرسه در ضمن قول ميدم جبران كنم قول قول قول 29 تيرماه بردمت بهداشت وزنت 12/600 گرم بود ماشاالله به پهلوان خودم. توي اين ماه ديگه كامل مي توني راه بري ولي دل از روروكت نميكني.     ...
31 تير 1389

فروردين 89

امسال اولين نوروز گل پسرمه و تو 11 ماهت تموم شده و كلي شيطون شدي سفره هفت سين رو هم رو زمين پهن كرديم كه راحت تر شيطوني كني                                       يكشنبه روز اول فروردين خونه عمه ات رفتيم (خونشون شهر ديگه اي) روز سه شنبه برگشتيم آخه چهارشنبه عروسي يكي از دوستاي باباته و بقيه دوستاشم خونه ي ما ميان و با هم ميريم عروسي چهارشنبه شب عروسي رفتيم گريه نكردي ولي خيلي بد طاقت بودي و از همه مهمتر كلي استفراغ كردي و همه لباس هاي مامان و كثيف كردي.    &...
31 فروردين 1389

اسفند 88

88/12/20 شب خوابيده بوديم ساعت 4 صبح بيدار شده بودي رفته بودي سراغ گوشي مامان و به چند جايي زنگ زده بودي خلاصه اون شب همه رو وحشت زده كرده بودي كه ساعت 4 شب اينا چشون شده به ما زنگ زدن و حرف نمي زنن تازه بعد از اون هر چه خودمان زنگ مي زنيم گوشي مشغوله                    ٢٥/ ١٢/ ٨٨ امروز روز تولد بهترین همسر دنیاست: مهربان هم نفس تمامی لحظاتم... در کنارت آسوده ام و با خیال راحت ردپای خوشبختی را در زندگیمان دنبال می کنم... در کنارت آرامم و شاد... من به سان همیشه دیوانه مهربانی توأم و تو با آن لبخند همیشگیت به من و قند و عسلمان شور می بخشی و نشاط... روز میلادت را شکر...
29 اسفند 1388